نمی دانم هیچ دقت کرده اید یا نه، وقتی که یک شخصیت بزرگ خواه از حیث سن و خواه از حیث مقام در مقابل یک تصمیم کوچک دچار ضعف اراده می شود ،همه کارش مضحک و مسخره است . حتی زمین خوردن و شکستن سرش هم ما را به خنده می اندازد . حالا چرا؟ بحثی است که فقط سر من و شما را درد می آورد. داستانی را که در زیر می خواهم برایتان بنویسم خاطرات"میرزا ولی خان " شوهر خاله مخلص است. او از آنهایی بود که سواد نویسندگی نداشت ولی قلمش خیلی بی ریا بود با انسان دل میداد و قلوه می گرفت. خدا بیامرزدش چند سال پیش عمرش را به شما داد و چون در دبستان انشا مخلصتان خوب بود وصیت کرد تمام نوشته ها و خاطراتش را به من بدهند. چند شب پیش رفته بودم سر جعبه شمشاد کاغذ پاره های او. تا دو و سه بعد از نصف شب بیدار بودم و خیلی از نوشته های اوو را خواندم ولی جریان سیگار ترک کردن آخر عمری او بیشتر از همه مرا گرفت،یک ظرافت خاصی داشت و من فکر کردم آنرا برایتان نقل کنم.آن مرحوم از آدم های سرشناس تهران بود و شاید اگر نام او را بنویسم خیلی از شماها او را بشناسید ،ولی نمی دانم این چه سریست که نوشته های یک ناشناس را خواندن نشئه بخش تر است. پس شما خاطرات او را به عنوان یک ناشناس یک میرزا ولی خانی که چند سال پیش عمرش را به شما داده و در پنجاه،پنجاه و پنج سالگی می خواسته سیگارش را ترک کند بخوانید...
2بهمن- امروز هم خانم با من یک فصل دعوا کرد که خرج سیگار تنهای تو مطابق نصف خرجی خانه است!اگر او از سیگارهایی که توی اداره مستخدم برایم می خرد با خبر بود چه می گفت؟
3 بهمن- خانم می گوید اگر من "حمیت" داشته باشم سیگار را ترک می کنم .خصوصاً اینکه 5 سال دیگر وقتی پایم را توی شصت سالگی گذاشتم یک معتاد به تمام معنی هستم و دیگر نه راه پس دارم نه راه پیش...ولی او اشتباه می کند .من الان 20 سال است دازم سیگار می کشم و ابداً معتاد نشده ام!؟
4بهمن- سیگاریهای دیگر می گویند ترک کردن سیگار کار خیلی مشکلی است !ولی اتفاقاً خیلی هم آسان است.خود من تاکنون 48 مرتبه آنرا ترک کرده ام!؟
5 بهمن- امروز بالاخره تصمیم گرفتم سیگار را ترک کنم. از این رو پس از ساعت 12 امشب دیگر لب به سیگار نخواهم زد...ولی چطور است تا ساعت 12 چند پکی بعنوان "وداع" سیگار بکشم؟
6بهمن-امروز هر چه سعی کردم سیگار نکشم نشد بالاخره راه حلی پیدا کردم و آن این بود که هم سیگار کشیده باشم و هم از سر تصمیم خود که گفته بودم "لب به سیگار نزنم" پایین نیایم.موفق هم شدم باین معنی که:..."لب" به سیگار نزدم با چوب سیگار کشیدم!؟
7 بهمن- راستی که من آدم خیلی بیخودی شده ام یک سیگار را نمی توانم ترک کنم . از فردا باید جداً سیگار نکشم.
8 بهمن- چوب سیگار، قوطی سیگار و کلیه سیگارهایی که موجود داشتم ریختم توی کوچه.
9بهمن- هر چه عقب قوطی سیگارم گشتم آنرا پیدا نکردم !از "بیژن" هم هر چه زیرپا کشی کردم و آب نباتش دادم اظهار بی اطلاعی کرد... کره خر گمان می کنم باز هم "علی ورجه" توی آن انداخته و زیر یخدان قایم کرده!
10بهمن- امروز همه زیرسیگاریها را تمیز کرده ته سیگارهای بزرگ و کوچک را از میان آنها جمع آوری کردم و بزرگترهایش را کشیدم!؟
11بهمن- امروز وقتم صرف ته سیگارهای کوچک شد...
12بهمن- بعدازظهری طوری که "رقیه سلطان" کلفتمان نفهمد توی آشپزخانه سطل خاکروبه را دمر کردم ،هرچه ته سیگار غیر قابل کشیدن بود جدا کردم و توتونهای آنها را خالی کرده در "کاغذهای سیگار" نو پیچیدم و همه را کشیدم...به به نیکوتین خالی بود!؟
12بهمن(مکرر)- امشب "ملوس" گربه منزلمان یک کتک مفصلی از دست رقیه سلطان خورد.جرمش این بود که بعدازظهر موقعی که همه خوابیده بودند سطل خاکروبه را توی آشپزخانه دمر کرده و آشپزخانه را کثیف کرده بود.!."آقا" هم (مقصود خود بنده است) شاهد قضیه بود!؟...حیوونکی
13بهمن-امروز توی کوجه "میزحسن خان"باجناق "آق ممد" را دیدم چهارتا اشنو ازش گرفتم.ولی قرار شد از این بابت حرفی به خانم نزند!..
...راستی کنار حوض مسجد سیگار کشیدن هم عالمی داردها...؟
16بهمن-سه روز است که در اداره فقط روزی نیم ساعت توی اتاق خودم هستم...بقیه وقت ها را به اطاق های دیگر می روم و سیگار قرض می کنم!
17بهمن- هم قطارها می گویند تو از سیگار کشیدن فقط دوشاخه اش را داری (مقصودشان دو انگشتم است!)
22بهمن- الان آخر وقت اداریست و من به منزل می روم .امروز بی آنکه دیناری خرج کنم تمام وقت سیگارم براه بود و الساعه هم 9 تا نصفه سیگار توی کیفم است...یعنی دو تا نصفه از دیروز بیشتر!
24بهمن- دیگر "راه و رسم" "سیگار کشیدن" خوب دستم آمده . یک قوطی "کبریت" خریده ام بهر کس که می رسم می گویم :"سیگار میل دارید؟" خیلی نجیبانه می گوید :""مرسی همراهم هست" فوری کبریت می کشم!پاکت سیگار را در می آورد ،یکی هم تعارف من می کند!؟!...فکر می کنم این نوع سیگار کشیدن از نظر طبعی هم ضرری نداشته باشد!!
25بهمن- امروز تصمیم دارم جلوی خانم هم سیگار بکشم